هم شب زودتر به خانه برمیگشتم و هم «همهچیز آنجاست» را از دست نمیدادم. ولی هرچه سعی کردم به پاس یک برسم، نشد.
ساعت ده شب از صحن غدیر آمدم آسایشگاه تا خروجم را بزنم و چایی بخورم. تلویزیون سریال شبکهی یک را نشان میداد. پرسیدم: «همهچیز آنجاست چی شد؟» میزبان کشیک سوم شب با اشاره به چای زنجبیلی که بهراه بود، گفت: «فعلاً که همهچیز اینجاست!»
راست میگفت. همهچیز همینجاست؛ در کنار امام رضا علیهالسلام.
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت